سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسیج دانشجویی دانشگاه خرد بوشهر

 

پرگشایم

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با   ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود  در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/10/19 توسط سینا

 

ما چله نشین شب یلدای حسینیم،

 ماتم زدگان غم عظمای حسینیم،

ما غرق عزای پسر فاطمه هستیم.

 

 



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/9/9 توسط سینا

بسم الله الرحمن الرحیم

من اعتقاد دارم که خدای بزرگ انسان را به اندازه درد ورنجی که در راه خدا تحمل کرده است پاداش می دهد، وارزش هر انسانی به اندازه درد ورنجی است که در این راه تحمل کرده است ، ومی بینیم که مردان خدا بیش از هر کس در زندگی خود گرفتار بلا ورنج ودرد شده اند ، علی بزرگ را بنگرید که خدای درد است که گویی بند بند وجودش با درد ورنج جوش خورده است حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه فرو رفت که نظیر آن در عالم دیده نشده است ، وزینب کبری را ببینید که با درد ورنج انس گرفته است .

درد دل آدمی را بیدار میکند ، روح را صفا می دهد ، غرور وخود خواهی را نابود می کند .نخوت وفراموشی را از بین می برد ، انسان را متوجه وجود خود می کند .

انسان گاهگاهی خود را فراموش می کند ، فراموش می کند که بدن دارد، بدنی ضعیف وناتوان که، در مقابل عالم وزمان کوچک وناچیز وآسیب پذیر است ، فراموش می کند که همیشگی نیست ، وچند صباحی بیشتر نمی پاید ، فراموش می کند که جسم مادی او نمی تواند با روح او هم پرواز شود ، لذا این انسان احساس ابدیت ومطلقیت وغرور وقدرت می کند، سرمست پیروزی واوج آمال و آرزوهای دور ودراز خود ، بی خبر از حقیقت تلخ وواقعیتهای عینی وجود ، به پیش می تازد واز هیچ ظلم وستم رو گزدان نمی شود . امام درد آدمی را به خود می آورد ، حقیقت وجود او را به ادمی می فهماند وضعف وزوال وذلت خود را درک می کند ودست از غرور کبریایی برمی دارد ، ومعنی خودخواهی ومصلحت طلبی وغرور را می فهمد وآن را توجه نمی کند .

خدایا ترا شکر می کنم که با فقر اشنایم کردی تا رنج گرسنگان را را بفهمم وفشار درونی نیازمندان را درک کنم .

خدایا هدایتم کن زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است .

خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم زیرا می دانم ظلم چه گناه نابخسودنی است .

خدایا ارشادم کن که بی انصافی نکنم زیرا کسی که انصاف ندارد ، شرف ندارد .

خدایا راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم که بی احترامی به یک انسان همانا کیفر خدای بزرگ است .خدایا مرا از بلای غرور وخودخواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم وجمال زیبای ترا مشاهده کنم .

خدایا پستی دنیا وناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق وبرق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند .

خدایا من کوچکم ، ضعیفم ، ناچیزم ، پر کاهی در مقابل طوفانها هستم . به من دیده عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم وعظمت وجلال ترا براستی بفهمم وبدرستی تسبیح کنم .

ای حیات با تو وداع می کنم

با همه زیبائیهایت ، با همه مظاهر جلال وجبروت ، با همه کوهها وآسمانها ودریاها وصحراها ، با همه وجود وداع می کنم . با قلبی سوزان وغم آلود به سوی خدای خود می روم واز همه چیز چشم می پوشم . ای پاهای من ، میدانم شما چابکید، می دانم که در همه مسابنقه ها گوی سبقت از رقیبان ربوده اید ، می دانم فداکارید ، می دانم که به فذمان من به سوی شهادت صاعنقه وار به حرکت درمی آئید ، اماممن آرزوئی بزرگتر دارم ، من می خواهم که شما به بلندی طبع بلندم ، به حرکت در آئید ، بقدرت اراده اهنینم محکم باشید ، بسرعت تصمیمات وطرحهایم سریع باشید . این پیکر کوچک ولی سنگین آرزوها ونقشه ها وامیدها ومسئولیتها را به سرعت به هر نقطه دلخواه برسانید .در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید . شما سالهای دراز به من خدمت کرده اید ، از شما می خواهم که این آخرین لحظه درا به بهترین وجه ادا کنید . ای پاهای من سریع وتوانا باسید ، ای دستهای من قوی ودقیق باشید ، ای چشمان من تیزبین وهوشیار باشید ، ای قلب من ، این لحظات آخرین را تحمل کن ، ای نفس ، مرا ضعیف وذلیل مگذار ، تا چند لحظه بیشتر با قدرت واراده صبور وتوانا باش به شما قول می دهم که پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق وابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید وتلافی این عمر خسته کننده واین لحظات سنگین وسخت را دریافت کنید. من ، چند لحظه بعد به شما آرامش می دهم ....

خدایا! وجودم اشک شده ، همه وجودم از اشک می جوشد ، می لرزد ، می سوزد وخاکستر می شود. اشک شده ام ودیگر هیچ ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم وبر خاک ریخته شوم واز وجود اشکم غنچه ای بشکفد که نسیم عشق وعرفان وفداکاری از آن سرچشمه بگیرد .

خدایا ترا شکر میکنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشوده ای تا هنگامی که همه راهها بسته است وهیچ راهی جز ذلت وخفت ونکبت باقی نمانده است مس توان دست به این باب شهادت زد وپیروزمند وپر افتخار به وصل خدائی رسید .

والسلام



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90/6/31 توسط سینا

خاطرات
مادرشهید:
فرزند شهیدم غلامحسین، بسیار به من و پدرش احترام می‌گذاشت و بی‌اذن ما هیچ‌کاری نمی‌کرد. یادم هست یکبار طی مأموریتی به شمال رفته بود. خلق و خوی والای او سبب شده بود تا یکی از کسانیکه در طی همان مأموریت، به تازگی با شهید آشنا شده بود، شیفتة اخلاق و رفتار ایشان گردد. آن فرد پس از مدتی رفاقت با شهید، موضوع ازدواج خواهرش با ایشان را مطرح کرده بود که شهید، غالباً با خاطر اینکه ممکن است در صورت تحقق این ازدواج، از پدر و مادرش دور بیفتد، این پیشنهاد را رد کرده بود.

از مهم‌ترین خاطراتی که از فرزند شهیدم در ذهنم مانده و همواره آن را در ذهنم زنده نگه‌خواهم داشت، مربوط است به آخرین شب حضورش در منزل. در آن شب، که فردای آن به نبرد با آمریکایی‌ها رفت و بعد از آن دیگر هرگز به خانه بازنگشت، همراه با یکی از دوستانش به منزل آمد. من در آن شب، برنج وماهی سرخ‌شده را برای شام، آماده کرده بودم. سفره را چـیدم و آن دو سر سفره نشستند. هنگامی‌که غلامحسین نگاهش به ماهی‌ها افتاد، انگار که دلش از فردایی پرحادثه خبردار شده باشد، با حالتی خاص و به لهجة شیرین محلی، خطاب به ماهی‌ها گفت: «ای ماهیها! امشب ما شما را می‌خوریم و چه بسا فردا، شما ما را بخورید!»



آثارباقی مانده از شهید
سلام بر تو که سلام، هدیه‌ای است الهی. سلام بر تو که شایستة سلامی. کمی با هم صحبت کنیم؛ چه مانعی دارد. لحظاتی با صفا و صمیمیت، کنار هم بنشینیم و کتاب همدلی و اتحاد را با هم ورق زنیم و بخوانیم. در این زمان که دشمن هجوم می‌آورد، خصمِ تفرقه‌افکن، نشسته در پشت هر سنگ، دام گسترده است. برادرانه بیا راه را بپیماییم که راه، پرخطر است. هنوز خون شهیدان ما نخشکیده است و مجروحینِ نبرد، گلوله‌های سربیِ دشمن را و تیر و ترکشِ خمپاره‌های بعثی را هنوز هم که هنوز است، در بدن دارند. چرا خاموشی؟ چرا خاموشی؟ برادرم! تویی که سلاح بر دوش، در پاسگاهها و پایگاهها پست می‌دهی و نگهبانی می‌کنی؛ تویی که در جبهه‌های نورانیِ جهاد، سلاح بر کف، عاشقانه در انتظار فرمان حمله‌‌ای؛ تویی که در شهرها، در ارتباط با مردمِ کوچه و بازار و محله و مدرسه‌ای؛ تویی که در بسیج، به سازماندهی نیروهای مردمی مشغولی. تویی که در کارهای اداری و اجرایی و ستادیِ سپاه، خدمت می‌کنی؛ تویی که در کنار و همراه نمایندگانِ مجلس و ائمّة جمعه و مسؤولین و شخصیت‌های کشور هستی. تویی که در حال حراست و حفاظت از جماران و مجلس و نخست‌وزیری و بیوت علمایی؛ و تو... و تو هرکجا که هستی و هرچه نام داری، فقط می‌دانم که پاسداری هستی: میثاق‌بسته با امام و انقلاب، عاشقِ اسلام و مکتب، وارثِ خون شهیدان و آراسته به دانش و دین.
برادر پاسدارم! آگاه باش تو تنها، پاسدار خاک میهن نیستی، وظیفة تو، تنها حفظ خاک میهن و پاسداری از جان و مالِ من نیست. تو پاسداری برای پاسداری از خون حسین(ع)، برای پاسداری از میراث پیامبر(ص) و ائمّه(ع)، برای پاسداری از شریعت مقدس اسلام؛ و این، وظیفه‌ای است سنگین که به خطر آن باید از جان گذشت.
برای حفظ سنگر ایمان، برای رهایی سرزمینهای مقدّس و خلقهای زیرِ ستمِ مستکـبران، برای براندازیِ حکومتِ جبّاران و برای تحقّق آیة «وَ نُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاََرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» باید از جانمان بگذریم؛ و این، وظیفة من و توست. برادرم! ای برادر پاسدارم! ای حامیِ انقلاب و امام! و ای تنها امید محرومان! و ای بازوی انقلاب اسلامی! تا ایثار تو هست، تا رشادت و دلاوری و از جان‌گذشتگیِ تو هست، هیچ ظالمی یارای مقاومت در برابر ما مستضعفین را ندارد. هم‌اکنون، خلقهای زیر ستم در سرزمینهای مقدّس کربلا و قدس و غــیره، چشم به راه شمایند؛ چون بازوی انقلاب و حامیِ اسلام و مسلمین، تویی که به ندای «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَّنْصُرُنی» ِ حسین(ع)، پاسخ می‌دهی و هم تویی که باید باید «هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةِ» را عمل کـنی.
آیا به عظمتِ پاسداری واقف و آگاهی؟ آیا به حساسیتِ وضعِ کنونیِ انقلاب در جهانِ امروز، توجّه داری؟ آیا انتظاری که شهیدانِ به‌خون خفته از من و توی پاسدار دارند، می‌اندیشی؟ آیا به دیده‌هایی که در دنیا، به رفتار و عمل و برخورد تو دوخته است، دقت کرده‌ای؟ آیا می‌دانی که در کجای تاریخ و در چه مقطعی از زمان قرار داری؟ آیا می‌دانی که امام امت، برای چه دوستت دارد؟ و آیا ... و آیا ... اینها که همه‌اش سؤال شد، برای جواب هم فرصت خواهد بود. البته در آینده اگر بتوانیم توقّعهای بجا و بحق مردم شهیدداده را برآوریم، توفیقِ خدا یارمان خواهد بود، نه تنها امروز و فردا، که همیشه. باز هم با شما صحبت خواهیم کرد. به امید پیروزی رزمندگان سلحشور اسلام. والسّلام.


آثار منتشر شده درباره شهید
از باغ بهشت، بلبلی آوردند
پرپرشده، باز نوگلی آوردند
از موجِ خلیج فارس، بر شانة عشق
سردار خدا «توسّلی» آوردند

مبارز دلاور مسلمان
«توسّلی»، شهید راه قرآن
دلیر عرصه‌های پاسداری
قرارِ لحظه‌های بی قراری
همیشه پاک و دائم‌الوضو بود
و با خدایْ، گرمِ گفتگو بود
معاونی دلیر و باکیاست
به رزمِ دشمنانِ باسیاست
همیشه در کنار «مهدوی» بود
امید و افتخار «مهدوی» بود
به راهِ حق، در آب‌های جوشان
به جنگِ دشمنانِ دین وایمان بود
علیرضاعمرانی

 



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90/6/31 توسط سینا

مهر هم اومد ...

مهر هم اومد ...یه عالمه حرف برای اول مهر داشتم !
اما توان ندارم !
دلم چند روز سفر می خواد !
به یه جای خلوت ، یه جای آروم ، به یه آرامشگاه ...نمی دونم !
دلم مثل بچه ها هی بهونه میگیره !
دوست دارم گوشه چادر پاییز رو بگیرم !
دلم می خواد پاهام رو محکم بکوبم زمین هی بهونه بگیرم !
چرا بارون نمیاد !
دلم می خواد بارون بیاد ...من رها شم زیرش ...توی یک خیابان بلند ...باهاش برقصم ! ...


نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90/6/31 توسط سینا

نظر رهبری درباره سه صلواتی که فرستاده می شود

 


روزى که دیگر مبارزه‌اى نداشته باشیم؛ اسلام بر همه جا فائق شود؛ انقلاب ‏پیروز شود؛ ما نه تنها سه صلوات، که یک صلوات هم نمى‌فرستیم! امروز این سه صلوات، مبارزه است! راننده ‏مى‌فهمید، روحانى نمى‌فهمید!

برنا: در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران، مردم متدیّن کشورمان در تلاش بودند تا تمام عرصه‌های زندگی خود را با مبارزه آشنا سازند و به همین جهت در کوشش بودند تا فرهنگ مبارزه و جهاد را زنده نگه دارند و آن را با صراحت بیان کنند. یکی از اقداماتی که در اوایل انقلاب اسلامی کشورمان توسط مردم انجام گرفت، سه صلواتی بود که به هنگام شنیدن نام حضرت امام(ره) می‌فرستادند و در واقع با این اقدام خود می‌خواستند تا هم موضع خودشان را نسبت به انقلاب اسلامی نشان دهند و هم با آن مبارزه نمایند.فرس آنچه در ادامه می‌خوانید خاطره‌ای از حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای درباره حکمت تادن سه صلوات به هنگام شنیدن نام امام(ره) و بصیرت برخی از مردم است:

در دوران پیش از پیروزى انقلاب، بنده در ایرانشهر تبعید بودم. در یکى از شهرهاى هم‌جوار، چند نفر آشنا داشتیم که ‏یکى از آن‌ها راننده بود، یکى شغل آزاد داشت و بالاخره، اهل فرهنگ و معرفت، به معناى خاص کلمه نبودند. به حسب ‏ظاهر، به آنها عامى اطلاق مى‌شد. با این حال جزو خواص بودند. آن‌ها مرتّب براى دیدن ما به ایرانشهر مى‌آمدند و از ‏قضایاى مذاکرات خود با روحانى شهرشان مى‌گفتند. روحانى شهرشان هم آدم خوبى بود؛ منتها جزو عوام بود.

ملاحظه مى‌کنید! راننده‌ کمپرسى جزو خواص، ولى روحانى و پیش‌نماز محترم جزو عوام! مثلاً آن روحانى مى‌گفت: ‏‏«چرا وقتى اسم پیغمبر مى‌آید یک صلوات مى‌فرستید، ولى اسم «آقا» که مى‌آید، سه صلوات مى‌فرستید؟!» ‏نمى‌فهمید. راننده به او جواب مى‌داد: روزى که دیگر مبارزه‌اى نداشته باشیم؛ اسلام بر همه جا فائق شود؛ انقلاب ‏پیروز شود؛ ما نه تنها سه صلوات، که یک صلوات هم نمى‌فرستیم! امروز این سه صلوات، مبارزه است! راننده ‏مى‌فهمید، روحانى نمى‌فهمید!

این را مثال زدم تا بدانید خواص که مى‌گوییم، معنایش صاحب لباسِ خاصى نیست. ممکن است مرد باشد، ممکن ‏است زن باشد. ممکن است تحصیل‌کرده باشد، ممکن است تحصیل‌نکرده باشد. ممکن است ثروتمند باشد، ممکن ‏است فقیر باشد. ممکن است انسانى باشد که در دستگاه‌هاى دولتى خدمت مى‌کند، ممکن است جزو مخالفین ‏دستگاههاى دولتىِ طاغوت باشد.
بیانات در جمع فرماندهان لشکر 27 محمد رسول الله (ص) - 1375/3/20


 

 

 



نوشته شده در تاریخ شنبه 90/6/26 توسط سینا
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
.: Themes By Blog Skin :.

قالب وبلاگ